من و بارون... تنهایی؛ و دیگر هیچ...
| ||
|
مرگ من روزی فرا خواهد رسید... مرگ من روزی فرا خواهد رسید: در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روزی پوچ همچون روزهای دیگر سایه ای از امروز ها.دیروز ها!!! دیدگانم همچون دالان های تار گونه های همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزم آرام روی دفترم دست هایم فارغ از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله میزد خون شعر خاک می خواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل بر روی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یک سو می روند پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند روی کاغذ ها و دفتر های من... بعد ها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ نظرات شما عزیزان:
سلام خسته نباشی دمت گرم
mikham brat france benevisam
guest passes? tu me manques accueillez vous et prendre soin de vous a bientot mon cher
سلام رفیق چطوری بلا تاحالا همه چیز خوب بوده دوستت دارم قربانت عزیزجون
پاسخ:ممنون رفیق
سلـــــــــــــــــــــــــام خوفی اهنگ وبت خیلی خوشگله وبتم خوبه پاسخ:ممنون از این که به وبلاگ من سر زدید.
موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |