من و بارون... تنهایی؛ و دیگر هیچ...
| ||
|
تسبیح. . .
من که تسبیح نبودم، تو مرا چرخاندی مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی از همین نغمه تاریک مرا ترساندی برلبت نام خدا بود، خدا شاهد ماست بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی جمع کن رشته ایمان دلم پاره شدست من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی. . .؟ نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |