من و بارون... تنهایی؛ و دیگر هیچ...
| ||
|
سیب . . .
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب رادزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال هاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت . . . نظرات شما عزیزان: من
ساعت21:40---19 ارديبهشت 1390
قشنگ بود
وب زیبایی داری موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |