من و بارون... تنهایی؛ و دیگر هیچ...
| ||
|
میخواستم… میخواستم با خونم برات بنویسم دوست دارم ولی غرورم نذاشت… میخواستم با برق چشام بهت نشون بدم عاشقتم ولی چشاتو بستی… میخواستم روی کاغذ بنویسم دلم پیشت گیره ولی نمیدونستم... نمی دونستم دل رو چجور بنویسم که وقتی میخونیش به یاد دل من بیوفتی! میخواستم با لمس دستات گرمی عشقمو نشونت بدم ولی دستمو پس زدی... میخواستم تو خوابت بیام، خوابی که واسه من رویاست تا حداقل رویای با تو بودن رو دیده باشم ولی تو رویاتم واسه من نامهربون بودی... آره... آره... دیگه نمیگم میخواستم... دیگه از خواستنت حرف نمیزنم... من دیگه بجای همه ی " میخواستم ها" فعل " نمی خوام " میذارم... اصلا دیگه نمی خوام برگردم بالا و حتی دوباره این نوشته رو بخونم تا بجای می خواستم هاش ، نمی خوام بذارم. . . نظرات شما عزیزان:
دوباره سلام.ممنون از اینکه لینکم کردی من هم شما را لینک کردم
سلام.وبلاگ خیلی قشنگی دارید.اگه دوست داشتید به من هم سر بزنید.اهنگ2afmهم خیلی قشنگ بود
موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |