من و بارون... تنهایی؛ و دیگر هیچ...
| ||
|
شب. . . شب سردی است، و من افسرده راه دوری است، و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم تنها، از جاده عبور دور ماندند ز من آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای، این شب چقدر تاریک است خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل. . . نظرات شما عزیزان:
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
salam khob bod khoshhal misham be manam sar bezan
تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت منتظــــــــــــــــــــــــ ـــــرتـــــــــــم
اگه دنیا پر از عاشق نباشه
تو این دنیا دل صادق نباشه همون بهتر که این دنیا نباشه زمین و آسمون یکجا فنا شه شعر هایی که برام میفرستی عالیه ممنون. گفتگو با خدا خوابیده بودم ... در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده ی عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم در کنارش دو جفت جای پا دیده می شد . یکی مال من و یکی مال خدا ... جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب ٬ خاطرات بد ٬ زیبایی ها ٬ لبخندها ٬ شیرینی ها ٬ مصیبت ها و ... همه و همه را می دیدم ... اما دیدم در کنار بعضی برگ ها فقط یک جفت جای پا هست . نگاه که کردم همه سخت ترین روزهای زندگیم بودند . روزهای همراه با تلخی ها ٬ ترس ها ٬ دردها و بیچارگی ها ... با ناراحتی به خدا گفتم : روز اول تو به من قول دادی که هیچ وقت تنهایم نمی گذاری ! هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم ... چگونه ؟ چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها و مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی ؟ چگونه ؟ خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد ... لبخندی زد ... و گفت : ای بنده ام ! من به تو قول داده ام که همراهت خواهم بود در شب و روز ٬ در تلخی و شیرینی ٬ در غم و شادی ٬ در گرفتاری و خوشبختی و ... من به عهد خود وفا کرده ام ... هرگز تو را تنها نگذاشته ام ٬ هرگز تو را به حال خود رها نکرده ام ... حتی برای یک لحظه ! آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ٬ جای پای من است که تو را به دوش می کشیدم ... تا وقتي كه تو هستي ... تا لحظه اي كه ياد تو در خاطر من جاريست ... تا زماني كه دستهاي گرمت همراه دستاي خسته ي منه ... تا وقتي كه نگاهت تنها پناهگاه و تكيه گاه نگاه سرگردان منه ... تا زماني كه تو همسفر جاده زندگي من هستي ... تا وقتي كه شونه هاي تو امن ترين جاي دنياست براي من ... من زنده هستم ...
سلام وبت قشنکه
این لینک ثبت نام درامد اینترنتیه کلیکی هست دوست داشتی ثبت نام کن بم سر بزن http://www.teobux.com/register.php?ref=mehrabun63 موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |