من و بارون... تنهایی؛ و دیگر هیچ...
| ||
|
وقتی . . .
وقتی که سیم حکم کند، زر خدا می شود وقتی دروغ، داور هر ماجرا شود وقتی هوا، هوای تنفس، هوای زیست سرپوش مرگ، بر سر صدا ها صدا شود وقتی در انتظار یکی پاره استخوان هنگامه ز جنبش دم ها به پا شود وقتی به بوی سفره همسایه، مغز و عقل بی اختیار معده شود، اشتها شود وقتی که سوسمار صفت پیش آفتاب یک رنگ شود، رنگها شود و رنگها وقتی که دامن شرف و نطفه گیر شرم رجاله خیز گردد و پتیاره زا شود بگذار در بزرگی این منجلاب یأس دنیای من به کوچکی انزوا شود . . .
نظرات شما عزیزان: مریم
ساعت22:06---9 تير 1390
سلام.خوبی؟ممنون که سر زدی
آسمان را ببين. . .
می گريد. . . نم نم. . . نم نم احساساتش را بر روی گونه هايت حس كن می بينی؟!!. . . می بينی چه زيباست؟!. . . چشمانت را به آسمان بسپار گريه شب را می بينی؟!. . . آسمان شب بغض دارد دلگير است. . . می بارد. . . در تاريكی. . . قطره قطره دانه دانه آرام آرام. . . دستت را، صورتت را زير نوازش آسمان گم كن پرواز كن. . . پر بزن بسوی چشمان غم زده آسمان شب بسوی قلب مهربان و پر احساس شب. . . دل شب را ببين. . . شب را باور كن به آرامش و نوازش دستان شب بوسه بزن شب در دل خود حرف ها دارد. . . همدم شب باش با او حرف بزن. . . بگذار شب دل پاكش را پيش نگاههايت روشن كند موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : بیاتو اسکین ] [ Weblog Themes By : Bia2skin ] |